مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

خاطراتی از 5 ماهگی با عکس های 5

سلام خوشکل مامان به بهار 93نزدیک میشویم  مهران مامان شما خیلی شیرین با نمک شدید خیلی دوست داشتنی  از هفته پیش بگم که رفتیم خانه همکار های بابا جون برای دیدن نی نیش که همه بیشتر شما را میدیدند  یکی از دوستان بابام میگفت که من ببرمش تو اتاق لپ هایش را گاز بگیرم  یکی دیگه میگفت که این شبیه خارجیهاس و یکی میگفت که چقدر زشته وبعدشم شما از اول مهمانی نق زدید تا خوابتان کردیم تا بیدار شدید و دوباره نق زدنت شروع شد فقط بغل ما و مامی جون بودید که ارومتان کنیم جمعه از طرف عمو جان پارک دعوت بودیم شما از اول شروع به پیپی کردی تو ماشین ودوباره تو پارک باکمک زنمو شما را عوض کردم به شما خیلی خوش گذشت بچه خوبی بودید شب برگشتیم خانه...
26 اسفند 1392

عکس از پسرم تاج سرم 4

سلام مهران مامان خوشکلم شنبه بود که برای بار اول خودم بردمت حمام  اولش خیلی استرس داشتم اما وقتی بردمت خیلی سخت نبود و شما هم زیاد گریه نکردید و بابا هم کمک کرد و شما را برد من که دیدم صدای گریه شما میاد  با سرعت حوله پوشیده به طرف اتاق رفتم و دیدم که بابا هنوز بلد نیست که شما را پوشاک کند و من شما را زود از بابا گرفتم شانس اوردی سرمانخوردید . مهران جان شما خیلی علاقه بازی دالی دارید وقتی سوار روروئک هستید من زیر روروئک پنهان میشم وفتی دالی میکنم شما هم قش خنده یا داریم باخاله خودم اسکایپ وصل میشیم شما جلو لپ تاپ و منم پشت لپ تاپ پنهان وقتی دالی میکنم شما قش خنده قربون خندهات  بشم  مهران  خوشکلم چند روز پیش رفتیم...
15 اسفند 1392

پــــــســــــــــرم گل پسره پسرم تــــــــــاج ســـــــــرم

سلام بر مهران گلم و دوستانم که احوال پرس ما هستند مهران بعداز دوهفته خدا را شکر خوب شد  کارهای مهران که این چند وقت انجام میده  و مهران که خیلی بغلی شده کتف و کول ما خیلی درد میکند.  مهران پستونک خور حرفه ای شده ای کاش میشد بهش کمتر پستونک داد  مهران  از صبح که بیدارمیشه گردن وکتفش را از زمین بلند میکنه و تکیه بر یک دست که بشیند برای لباس تنش کردن یک دستش را که گرفتیم دیگه مهران کامل ایستاده خوشکل مامان اصلا از شلوغی خوشش نمیاد مهمانی که میرویم باید همش بغل باشند و تو مهمانی صدا کرکرش خانه را پر میکند خوبه که هر هفته ما خانه پدربزرگم میرویم وهمیشه انجا شلوغ هست با این حال مهران از شلوغی خوشش نمیاد مهران که چهار...
8 اسفند 1392

مهران خوشکل بابا

سلام پسره گلم   عشق من   عمر من   زندگی من  این چند روز بیشتر مهمانی بودیم خیلی خوش گذشت وقتی میریم مهمانی همه حمله به سوی شما این بغل ان بغل همه شما را خیلی دوست دارند شما هم بدتان نمیاد که بغلتنان کنند از کوچیک تا بزرگ شما را خیلی دوست دارند شما هم بچه ها را خیلی دوست دارید نسترن دختر عمویتان را خیلی دوست دارید نسترنم شما را خیلی دوست دارد فقط دوست داره دست در چشم شما بکند  مهران گلم هر کس شما یه جور صدا میزند مامی جون به شما میگه پسر باباش بابا جلیل میگه خوشکل بابا  عمه جانت میگه لپلپ عمه فامیل ها میگن که زاغالوی ما  هرکسی یه چیزی شما را صدا میزنند منم...
6 اسفند 1392

مهران مهربان

سلام مهران مهربان  هفته گذشته پنج شنبه    جشن عروس دعوت کردن بودیم من از صبح می گفتم با شما چکار کنم که گریه نکنید وقتی رفتیم مهمانی خواب بودید وقتی بیدار شدید بیشتر میخندیدید خیلی پسر خوبی  بودید  وقتی عروس قر میداد شما واقعا خوشحال بودیدو تا اخر مهمانی ما را اذیت نکردید جمعه بعد از ظهر هم جشن سیسمونی عمه ات بود که شما بازم پسر خیلی خوبی بودید  و مامانی را اذیت نکردید  مهران گلم یه اداهایی از خودت درمیاری که من میخوام شما را بخورم  دوست دارم شما را فشار بدم خوب این کارها را نکن دیگه این لبت را هزار مدل میکنی  یا خیلی خوشحال باشی محکم میزنی روی رون های پات خیلی خوردنی هستی کار دیگه شما بشین ...
28 بهمن 1392

عکس های مهران 4

  مامان جان شما عاشق بشقاب سبزی هستید     اینم یک ثانیه بعد بشقاب خالی     منتظر عکس های جدیدتر باشید ...
22 بهمن 1392

سرماخوردگی پسرم تاج سرم

سلام مهران مامان      خوشکلم       هم نفسم پسر گلم شنبه پیش سرما خوردی و شبش شما را بردیم دکتر تو تا شربت داد دو روز که گذشت احوال شما بدتر شد و سرفه های وحشتناک میکردید گفتیم بهتر میشید که بهتر نشدید. دیگه سشنبه شما را بردیدم دکتر که گفتند باید بیمارستان بخوابید که من قبول نکردم شما را بیمارستان بخوابانیم برای شما دارو که قرص  امپول شربت و اسپری برای شما نوشتن و  وقت نوشتن دارو به شما نگاه میکرد خیلی تکید کردن که باید بیمارستان بستری شوید و بابا هم خیلی اسرار داشت که شما را بیمارستان بخوابانیمدکتر  گفت که اگر بیمارستان نخوابیدید فردا هم بیارید که من ببینمش . شب شما را بردیم خانه بابا...
13 بهمن 1392

از پسرم بگم و باباش و لب تاب

سلام مامان جان امروز چهار ماه و یازده روزت هست  از دیروز سرما خوردی دکترت بردیم انشالله زودی خوب بشی تا خوب نشدی از خانه بیرون نمیریم سرفه های بدی هم میکنی  قربونت برم  از بابایی بگم دیشب قبل از خواب زیر متکاش  کلاغ بوقی کذاشتم وقتی خوابیدصدایی بوقش بلند شد که من خیلی خندیدم  .  نصف شب بود که شما تو خواب گریه کردید و ارام شدید یک ربع که میشه صدایی از شما نمیاد بابا از خواب بلند میشه چرا صدا نمیکنید که دنبال سرت میگرده که نمیبیند میاد بالا سرت میبیند کلاه تا نصف صورت شما راگرفته و خواب خوبی بودید  دیشب بابا اره حسابی حرص کرده بود من که نه گریه شما را فهمیدم  نه متوجه چیزی شدم . راستی بابا به شما میگه ...
6 بهمن 1392

واکسن زدن چهارماهگی مهران

سلام مهران مامان خوشکل من  مهران جان 25 دی همراه مامی جون و بابا جان رفتیم واکسن چهارماهگیت را بزنیم همه کارکنان رفته بودن کلاس 26 صبح ساعت 8  همراه بابا  اماده شدیم بریم واکسن بزنیم هوا ابری داشت باران میامد وای چه کیفی داست زیرباران  اول که قد و وزنت کردیم که وزنت 7.100 و قدتم 67 بود که گفت که همه چیزت خوبه بعدش رفتیم برای واکسن که من عقب ایستادم که واکسن زدنت را نبینم وقتی امپولت رازد ان وقت شما گریه کردید ومنم به شما پستونک دادم که زود ارام شدید  بعدش راه افتادیم رفتیم خانه مامی جون تا یک ساعت بی تابی کردید شبشم رفتیم خانه باباحاجی اما در کل واکسن چهارماهگیت خیلی بد نشدیدی  مهران جان دوست دا...
30 دی 1392