مهران و خاطراتش از کوکو( شیر)
سلام مهران جان امروز میخوام هر خاطزات شیر خوردنت برات بگم
مهران جانزمانی که به دنبا امدی 24 شهریور 1392 ساعت 1:10 همان وقت گذاشتنت روی بدن من و شما می می را گرفتید و شروع به شیر خوردن کردید
وقتی بردنم تو بخش شما را هم اوردن و شروع کردن به توضیح دادن که کودک چگونه باید شیر بخورد و یک CD دادن برای اموزش و شما را گذاشتن کنارم و من به شما شیر دادم
مهران گلی چون شما خیلی شکمو بودید و هی میخواستید شیر بخورید من خیلی سختم بود به شما شیر بدم چون ان زمان هنوز بلد نبودم به شما می می بدم به دکتر گفتم مرخصم کنید که قبول کرد
مهران جان ما ان روز رفتیم خانه و شما اوایل زندگیتان یا همش خواب بودید یا بیدار بودید داشتید می می میخوردید
مهران جان شبها صدای شیر خوردنت تو کل خانه میپیچیدقورت قورت ........ کسی نبود که تا حالا شب پیشمان نخوابیده باشد و فردا صبح نگه چقدر تو شیر خوردن صدا میکند
مهران جان تا چهار ماهگیت همیشه نشسته بهت شیر میدادم حتی شبها تا این که خودت تونستی گردنت و بدنت را از زمین بلند کنی دیگه از چهار ماهگی هم نشسته بهت شیر دادم هم خوابیده
مهران جان همیشه بهت میگقتم بیا بهت می می بدم تا یک مدتم میگفتی می می یک سال و یک ماهت که شد گفتی کوکو من گفتم کوکو چی چند روز که شد فهمیدیم به می می میگی کوکو اما کم کم همه عادت کردیم و میگیم کوکو
اوایل فامیل ها میگفتند کوکو چی منم میگفتم همان میمی هست خودش یاد گرفته و میگه کوکو و برای همه خیلی جالب بود
دوستان میگفتند کوکو سبزی شنیدیم اما کوکو شیر نشنیدیم
مهران جان اوایل که دنیا امده بودی تا یک مدت فکر کنم 6 ماهگی بود شبها شیر نمیخوردی هر چی بزرگ تر شدی بدتر شدی اگر حالت خوب نبود تا صبح شیر میخوردی اما اگر حالت خوب بود 2 بیشتر تو خواب بلندنمیشدی کو کو بخوری دیگه تو شبها هم شیر میخواستی میگفتی کوکو کوکو ..................
مهران جان یک مدت خیلی وابسته به کوکو شده بودی تا من را میدیدی کوکو
اما یک مدت هست خیلی بهت کوکو نمیدادم تو روز دو بار یا سه بار دیگه چی شیر بیشتر میخوردی تو خواب بود