مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

خاطرات ما در ده روز اول بعد از زایمانم

1392/7/10 17:51
نویسنده : میترا
371 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت سه بود همسرم و مادرم به ملاقاتم امدند همسرم بعد از احوال

پرسی  رفتند اتاق نوزادان و بچه را دیدند و همسرم امد و گفت که ان

عکسی گرفته بودی وحشت کرده بودم  مادر شوهرم و جاری ام  و بهم

تبریک گفتند همسرم رفت کارهای ترخیصم را انجام دهد.


 ساعت 4 عصر بود از بیمارستان حرکت  کردیم و خانه رسیدیم مادر

بزرگ  خاله ام  خواهرشوهرم  جاری ام  مادر شوهرم به استقبال مان

امدند.


و بعد ازرفتن به اتاق و گرفتن  کادوها. پدر بزگم امدو براش اذان  گفت .


همان شب اول خالم بچه را برد حمام مهران شد مثل دسته گل . هیچ

وقت عادت نداشتم نیمه شب از خواب بیدار شم اما بیدار شدم  و به

مهران شیر دادم .شبها که به مهران شیر میدادم صدای غورت غورت

شیر خوردنش کل  خانه شنیده میشد  همه میفهمیدند مهران داره شیر

میخوره .


روز پنجم بود که برام کاچی درست کردند که تا چند روزی داشتم و

میخوردم .

روز ششم بود که خاله ام و پدر بزرگم  برای دیدن مهران از تهران به یزد

امدند و  و هر دو خاله هایم و پدر بزرگم بعد از دو روز به تهران برگشتند.


روز دهم بود که باید حمام میرفتم که مادر بزرگم و مادر بزرگ همسرم

گفتند کمرت را چرب کن  وتخم مرغ به سرت بزن که من قبول نکردم . 


تو ان ده روز ما بیشتر روز مهمان داشتیم که مادرم خیلی خسته شد . 

اینم خاطرات ان ده روز اول زندگی مهران

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ماهان
10 مهر 92 23:31
ايييييييييييييي جانم چه خاطرات خوبي گلم ببوس كلوچه تو