خاطرات ما در ده روز اول بعد از زایمانم
ساعت سه بود همسرم و مادرم به ملاقاتم امدند همسرم بعد از احوال
پرسی رفتند اتاق نوزادان و بچه را دیدند و همسرم امد و گفت که ان
عکسی گرفته بودی وحشت کرده بودم مادر شوهرم و جاری ام و بهم
تبریک گفتند همسرم رفت کارهای ترخیصم را انجام دهد.
ساعت 4 عصر بود از بیمارستان حرکت کردیم و خانه رسیدیم مادر
بزرگ خاله ام خواهرشوهرم جاری ام مادر شوهرم به استقبال مان
امدند.
و بعد ازرفتن به اتاق و گرفتن کادوها. پدر بزگم امدو براش اذان گفت .
همان شب اول خالم بچه را برد حمام مهران شد مثل دسته گل . هیچ
وقت عادت نداشتم نیمه شب از خواب بیدار شم اما بیدار شدم و به
مهران شیر دادم .شبها که به مهران شیر میدادم صدای غورت غورت
شیر خوردنش کل خانه شنیده میشد همه میفهمیدند مهران داره شیر
میخوره .
روز پنجم بود که برام کاچی درست کردند که تا چند روزی داشتم و
میخوردم .
روز ششم بود که خاله ام و پدر بزرگم برای دیدن مهران از تهران به یزد
امدند و و هر دو خاله هایم و پدر بزرگم بعد از دو روز به تهران برگشتند.
روز دهم بود که باید حمام میرفتم که مادر بزرگم و مادر بزرگ همسرم
گفتند کمرت را چرب کن وتخم مرغ به سرت بزن که من قبول نکردم .
تو ان ده روز ما بیشتر روز مهمان داشتیم که مادرم خیلی خسته شد .
اینم خاطرات ان ده روز اول زندگی مهران