یک روز پر از دلنگرانی و روز تعیین جنسیت شما
سه ماه دوم خیلی حالم بهتر شد تازه یک هفته از عید گذشته بود از
خواب بیدار شدم و به شکمم نگاه کردم با این که 17 هفته از بارداریم
گذشته بود شکمی در نیاورده بودم خیلی نگران بودم و باید برای
ازمایش nt میرفتم دکتر که رفتم خانه مادر بزرگت و با کمی حالت گریه
گفتم هیچی شکم در نیاوردم بایید بریم دکتر من که به مادر بزرگت
استرس وارد کرده بودم گفت که باشه امروز میریم زنگ بابات زدم و
گفتم دفترچه را بذار برای نوبت مادر بزرگم زنگ پدر بزرگت زد و گفت
شما هم باید بیایید وگرنه منم نمیرم طاقت خبر بد را ندارم .
ساعت چهار شد و زنگمان زدند من بابا ومادر بزرگ و پدر بزرگ همراه
هم شدیم و رفتیم و بعد از نیم ساعت وارد اتاق دکتر شدیم دکتر که با
پدر بزرگت دوست بود احوال پرسی کرد من خوابیدم روی تخت دستگاه
را گذاشت روی دلم صدایی تــــــــپ تــــــــــــپ قلبت را شنیدیم همه
یک نفس راحتی کشیدیم و باباتم که شما رادیده بودند داشتند زوق
میکردند من که صدای قلبت راشنیدم گفتم جنسیتش چه هست مادر
بزرگت گفت جنسیتش مهم نیست سلامتش مهم هست دکتر به پدر
بزرگت میگفت که اقای سرداری نگاه کنید این ستون فقراتش این
دستش هی داشت برای پدر بزرگت میگفت که سالم هستی گفت که
چند تا فرزند دارید که مادر بزرگ گفت یکی دختر یکی پسر اقای دکتر
هم گفتند که خدا بهتون یکی دیگه پــــــــــســر داده اخر کار منتظر فیلم
و جواب ازمایش شدیم .
هر وقت که فیلمت را میبینم قربون صدقه ان دست های کوچلوت که باز
میکنی میشم .