مهران و پسر گلم در شش ماهگی
سلام خوشکل مامان مهران جان در ایام عید به شما خیلی خوش گذشت درست که اتفاق بدی تو عید برایمان افتاد قسمت به این بوده...
مهران جان 13 بدر رفتیم مهریز هوا ابری و باد سرد میامد بارانم میامد شما بیشتر تو چادر بودید کمی یخ کردید اما به ما خیلی خوش گذشت .
به به چه جوجه کبابی سرما کنار اتیشخوردیم.
و هندوانه را رفتیم تو خانه خوردیم به علت بارش باران
دیروز جمعه خانه عمه دعوت بودیم شما که نگاه یاسمن نمیکردید اما برعکس با نسترن بازی کردید نسترن شما را میزد شما قش خنده که به سکسکه افتادید تا امروز هم سکسکه شما ادامه داشته
مهران جان غذای شمارا مامی جون درست میکند دیروز که خانه عمه بودیم مامی جون غذای شما را پخت و برایتان فرستاد خیلی گشنه بودید
از فردا من باید برم سرکار باشگاه یک روز درمیان یک ساعت و نیم و شما را پیش مامی جون میزارم انشاالله پسر خوبی باشید
مهران جان وقتی شما چهار دست و پا میشید کمی به جلو میرید و دیروز که چهار دست و پا بودید کنار من دستت را روی پای من گذاشتید و کم کم روی کف پایتان رفتید و نیم چه ایستادی
و پنج شنبه پیش عموت بودی و عمو به شما دست زدن را یاد داد و شما محکم دست میزنید و تازگی ها حرف میزنید اما نمیشه ترجمه کرد اما دست که میزنید میگید دددس فکر کنم میگید دست دسی و اولین کلمه شما
مهران جان شما نشسته بودید تو حال و ما در اشپزخانه بودیم کاسه اش از شما دور بود وقتی برگشتیم دیدیم که کاسه پیش شما و همه جا را اشی کردید که برای ما جای سوال داشت که چطور کاسه رابرداشتی که فرداش دیدیم که دولا میشیم چهار دست و پا کاسه را برمیدارید و دوباره میشینید
مهران وقتی چهار دست و پا شد
;
اولین گوشت ماهیچه که بابا مهران براش خرید
مهران در اولین سیزده بدر در چادر خواب
مهران تو چادر پیش دختر عمو و پسر عمه باباش