از اول عید تا ششم عید چه گذشت با عکس
سلام مهران مامان وقت سال تحویل همگی خانه مامانم بودیم شما ده دقیقه مانده بود به سال تحویل خواب بودید که دیگه شما را بیدار کردیم امسال اولین سالی هست که شما سال تحویل پیشمان بودید اولین عیدی را از عزیزم از تهران برای شما کارت به کارت کرده بود گرفته بودید و بعدشم مامانم و بابام که به همه ماهم عیدی دادیند شب رفتیم خانه صبح روز عید بیدار شدیم و به طرف خانه باباحاجی پدر بزرگ من و بابات رفتیم که شما از همه عیدی گرفتی همه عاشق کلاه شما بودند ان روز تا شب به ما خیلی خوش گذشت
سوم عیدم عمه بابات که از تهران امده بودند و با خانواده بابات و خانواده خودم دعوت بودند خانه ما که ان روزم روز خوبی بود و تا ساعت نزدیک ساعت دو نصف شب مردها ورق بازی میکردند و شما هم سرحال و شاد بودید انگار نه انگار خوابتان دیر شده
چهارم عیدهم رفتیم روزه که شما خیلی پسر خوبی بودید و به خانم ها نگاه میکردی و میخندید و میگفتند چه پسر خوش اخلاقی
روز پنجم عید رفتیم کویر نوردی که ان روزم خیلی خوش گذشت از تپها ریگ بالا رفتیم و برگشت از تپها میدویدیم امروز فهمیدیم شوهر عمه اپاندیس گرفته شبشم رفتیم دیدن مارها که شما را دادیم دست دوست بابا با مار عکس گرفتید قرار بودید که سرمار را در دهان کنید و بعدشم انجا پنکه روشن بود شما چقدر خوشحال بودید و ذوق کرده بودید تا حالا پنکه روشن ندیده بودید و شبم رفتیم شام بیرون .
امروز ششم عید سالگرد عروسی مامان و بابات هست اما خبری از بیرون رفتن و گشتن نیست
عکس های این مدت را بعدا در همین پست میذارم
مهران جان
من خیلی
خیلی
دوستت دارم
روز اول عید
اولین نشستن مهران
هندوانه خوردن مهران
خندیدن مهران