مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

مهران در نه ماهگی و عقیقه مهران و گوسفند تپل مپل عکس نه ماهگی

1393/4/23 19:15
نویسنده : میترا
576 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مهران جان جمعه هفته پیش که 20 تیر ماه بود برای شما گوسفند عقیقه کردیم  وگوسفند را به قیمه افطلاری تیدیل کردیم.............

...مهران جان پنج شنبه بعد ظهر بود بابا رفت برای شما گوسفند را گوشت و پدر جون برای شما دعای عقیقه را خواند مهران جان ان گوسفند مثل شما تپل مپل بود و وزن گوسفند 100 کیلو بود.......................

شب رفتیم خانه مادر جون ( بابا ) بخوابیدیم  تو اشپزخانه بودیم و من از دور مواظبت بود یک لحظه دیدم نیستی این اتاق و ان اتاق را گشتیم راه پله که به طرف بالا پشت بام میرفت نگاه کردم بله اقا گل پسر روی پله 7 یا 6 بودید که پیدایتان کردم و خیلی خیرت گذشت پله های سنگی اگر پرت میشدی چی میشد...........غمگین

 

روز جمعه قرار شده بود مسجد نزدیک خانه مادر جون  افطاری بدیم و فامیل را در خانه افطاری بدیم..............

شب خوابیدیم صبح بیدارشدیم  زیاد کاری نداشتیم  چون مادر جون بیشتر کارها را کرده بود ساعت سه که شد زولوبیا  و خرما ها را تو بشقاب چیدیمپنیرها را خورد کردیم و تو بشقاب چیندیم...................

 مهران را لباس هایش راعوض کردم و  اماده اش  کردیم ساعت شش بود که بابا  با  پسر عمه هایش  رفت غذا را گرفت که2 تا دیگ خورشت و 4 تا دیگ برنج را اوردند.........................

همان موقع بو که بیشتر فامیل امدند کمک کردند که   از سمیه دختر عمو و فاطمه زن پسر عمو  جمال فامیل بابا برای ظرف کردن برنج مامی جون و لیلا دختر عمه بابا خورشت قیمه را میکشیدند اقا محسن شوهر عمه و  زنمو نجمه نون روی غذا میگذاشت زندایی تدیک برنج میگذاشت مصطفی پسر عموم  در غذا ها را میبست و دایی غذا را میگرفت و من کش دور  ظرف غذا مینداختم  به همین ترتیب 800تا 900غذا بسته بندی کردیم و ...................

ساعت دیگه نزدیگ هشت بود و خودمان را اماده کردیم برای مسجدو هست 20 دقیقه اذان گفتند ما رفتیم مسجد و نماز را خودمان خوندیم  نماز دوم که  شروع شد ما افطاری ها را پخش کردیم  پخش کردن غذا تو مسجد دودقیقه  بیشتر طول نکشید  حدودا 8 نفر زن بودیم برای پخش کردن و مردها هم 15 نفری بودند........................

 

و بعد از نماز برگشتیم تو خانه و ما که نتوانستیم غذای خودمان را بخوریم دیگران که خوردن میگفتند خیلی خوشمزه شده بود چقدر غذا هم بردیم در خانه ها دادیم تا ساعت 12 خانه مادر جون بودیم به ان شب همه چی خودمان برده بودیم تا هندوانه خربزه  نبات هر چی که ان شب  برای یم مهمانی احتیاج بود ....................

ان شب همه خیلی زحمت کشیدند و خیلی خسته شدند دست همه انها که زحمت کشیدند درد نکند...........

 

مهران درحال دست زدن به قران 

گل پسرم دست به دهن ماندهخندونک

لبخند

این پسر را  برقش گرفتهتعجب

مهران ساعت هشت صبح داره داییش رابیدار میکند با کتکخنده

مامان قربون مظلومبتت بره 

مهران در حال نماز خواندن و مهر خوردنخندونک

دن

مهران تو نه ماهگی و ماه رمضان  یاد گرفت که ابجوش نبات هم بزند

پسندها (10)

نظرات (10)

باران قاصدک
24 تیر 93 0:11
........¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆ _______________,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* ........¸,.•´¨`•.( -.- ).•´¨`•.,¸ ........¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆........¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆ _______________,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* ........¸,.•´¨`•.( -.- ).•´¨`•.,¸ ........¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆........¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆ _______________,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* ........¸,.•´¨`•.( -.- ).•´¨`•.,¸ ........¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆
مامان عليرضا
24 تیر 93 2:06
ایشالا خدا ازتون قبولش کنه و مهران جون از بلاها به دور باشه.ما هم باید همین روزا برای این پسر شیطون عقیقه کنیم ولی خب هنوز قسمت نشده
مهتاب
25 تیر 93 10:20
به به سلامتی خیلی خوب کاری کردین براش عقیقه کردین ما هم برای حلما همون روز به دنیا اومدنش عقیقه کردیم البته قربونی هم جدا
مامان دانیال-ویانا
25 تیر 93 14:11
سلام میترا جونم افطاریتون قبول باشه دستت درد نکنه قربون مهران شیطونم برم تو رو خدا خیلی مواظبش باشید
مامان رادین
27 تیر 93 1:40
خسته نباشین عزیزم نذرتون قبول باشه خدا گل پسرتو برات حفظ کنه
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
28 تیر 93 0:35
تقصیر ماست غیبت طولانی شماست بغض گلو گرفته ی پنهانی شما بر شور زار معصیتم گریه میکنم جانم فدای دیدهی بارانی شما پرونده ام برای شما دردسر شده وضع بدم دلیل پریشانی شما ای وای من که قلب شما را شکسته ام آقا چه شد تبسم رحمانی شما ای یوسف مدینه مرا هم حلال کن عفو و گذشت سنت کنعانی شماست آیا حقیقت است که اصلا شبیه نیست رفتار ما به رسم مسلمانی شما اللهم عجل لولیک الفرج
مامان دانیال&ویانا
30 تیر 93 13:23
نماز و روزه هاتون قبول باشه نظرتون هم قبول باشه خسته نباشید و دست همگی درد نکنه خیلی کار خوبی کردین
مامانی امیرحسین جونی
5 مرداد 93 1:53
ای جان چه نمازی میخونه
نیاز
5 مرداد 93 15:51
نی نیت روببوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسس اگه مخوای بیاچت کنیم
مامان اعظم
14 مهر 93 8:10