مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

سقوط از پله.... وعکس از خواهر مهران

1393/3/7 11:56
نویسنده : میترا
407 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مهران جان زمان باسرعت زمان میگذرد ....................آرام

مهران مامان مامان که وقت ندارد دیگه زیاد مطلب براد بنویسد غمگین

شما بیشتر روز بیدارید  همش در حال شیطونی هستید من باید مواظب شما باشم که دست به چیزی نزنید . عصبانیخودکار  مداد چاقو برندارید دوباره باید مواظب باشم که اشغال رو زمین برندارید بخورید چند روز پیش دیدم دارید ملچ و ملوچ میکنید با هزار حقه و کلک اشغال را از دهنت در اوردم که دیدم یه تکه استخون هست نمیدانم از کجا پیدا کرده بودی و چطور داشتی میخوردیشعصبانی

  وقتی چیزی میخوری انگار کلی دندان داری هی دهنت را اینور انور میکنی و چیزی میخوری  خدا را شکر چیزی هم تو دهنت کنیم که درشت باشد ان را میجوی با لثه هایت خندونک  

مهران وقتی داره دایی درس نیخواند و شما ان را میبیند باسرعت به طرف دایی میروید  که خودکار و دفترهایش را ازش بگیری و ان لحظه گرفتن شما خیلی سخت هست  و شما خیلی به دایی علاقه داریدمحبت راستی مهران جان برای دایی هم رفتیم خاستگاری انشاالله چند وقت دیگه مراسم نامزدی هست  و من برای باراول و اخر دارم خواهرشوهر میشم خندونکراستی مراسم خاستگاری تو پارک بود   چشمک

مهران جان از  کار جدید بگم که میکنی دیگه دستت را بجایی میگیری و بلند میشی و دو تا قدم کوچولو هم برمیداری جشن

مهران جان جمعه شب بود بابا رفت تهران ما رفتیم خانه مامی جون ساعت 12نیم شب بود شما را خواستیم خواب کنیم که شما خواب نرفتید ساعت یک بامداد شما جیغ میزدید جیغ تا یک ساعت نمیدونیم گریهچرا دیگه نفست بالا نمیامد عرق نعنا و استامنفون بهت دادیم به بوق کوچولو هم زدید یکم اروم شدی اما یک هفته هست بیشتر گریه میکنی نمیدونم چرا.....غمگین

مهران جان خاطره روز جشن دندونیت را بگم ظهر بود رفتم اتاق پایین سمت چپ را جارو برقی بکشم شما را هم بردم بعدش رفتم اتاق راست که لباس هایم را جمع کنم شما را هم بردم شما را گذاشتم زمین شما با سرعت به سمت اتاق چپ پیش جارو برقی یکم بازی کردی و داشتی برمیگشتی که من باهات دالی کردم که بیایی پیشم بعد از چند بار دالی بازی شما را ندیدم امدم دنبالت که دیدم رواولین  پله نشستیترسو....... برای بار اول هشت ماه سه روزت روی پله نشستیزبان

مهران دیروز من رفتم استخر و شما را پیش بابا و مادر جون جا گذاشتم . که کمی انها را اذیت کرده بودید .....چشمک

شب رفتیم خانه عمه جان لازانیا ذرست کنیم با ورود شما به خانه عمه شیطونی شما هم شروع شد صندلی مادربزگ تو اتاق میز اتو جمع شد اینه شمدان کامل برداشتیم دیگه جیزی دو رو بر خانه عمه نبود همه چیز را برداشتیم ......شیطان

دیروز خیلی خدا رحم کرد . ...

ما تو اشپزخانه بودیم که عمو محسن ( شوهر عمه ) گفت مهران ما شما را نگاه کردیم دیدم رو پله سوم دارید میرید بالا که یک دفعه شما نشستید و پرت شدید عقب همهان لخظه محسن شیرجه زد و شما را گرفت درست پنج سانت یرت با پله فاصله داشت.عصبانیشاکی چقدر دیشب حرص خوردیدم خودت را بگو هم ترسیدی هم از صدایی جیغ من وحشت کردیترسو و همین جور جیغ میزدید و گریه میکردید  مهران جان شما خیلی بد شدید دیگه هیجا جایمان نیست.... خدا یا شکرت 

مهران جان الان خوابیدی و من توانستم برایت مطلب بنویسم

خواهر مهران اسمش هست مهرانهخندونکخندونکخندونک

شیطونی مهرانزبان

اینم عشق پدر و پسر

محبتمحبتمحبت

مهران جان دوستت دارم 

پسندها (13)

نظرات (17)

مامانی اریان
7 خرداد 93 12:36
سلام مامانه گرفتار مبارکه ایشالله عروسی...مراقب مهران جون باشید خیلی خطرناک شده
مامان گیسو جون
7 خرداد 93 20:58
خدا خودش حافظ فرشته هاست بوسسسسسس
مهتاب
8 خرداد 93 15:19
الهی بمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییرم
مامان بردیا شیطون
8 خرداد 93 16:53
ای جانم عزیزم...... شوک شدم مامانی هر چی مواظب باشی کمه..... خیلی حواست بهش باشه... خدا رو شکر چیزی نشد صدقه یادت نره..... خواهر شوهر خوبی باشه میترا جون مبارکه
مامان بردیا شیطون
8 خرداد 93 16:53
زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد.. قلبها گرامی تر از آنند که بشکنند.. آنچه از روزگار بدست می آید با خنده نمیماند و آنچه از دست برود با گریه جبران نمیشود.. فردا خورشید طلوع خواهد کرد"حتی اگر ما نباشیم".
مامی رادین
8 خرداد 93 19:35
ای جونم عزیزم قدمهای جدید مبارک حالا دیگه پیش به سوی خرابکاری های جدید وای مامانی بیشتر مواظب جوجمون باش خدا خیلی رحم کرده براش صدقه بده راستی عروس جدید هم مبارک ایشالا عروسی مهران عزیز
مامان عليرضا
8 خرداد 93 23:43
ای پسر شیطون بلا. مامانیاز این به بعد کارت بیشترم میشه بذار ایشالا راه بیفته من الان از دست علیرضا هیچ وسیله ی دکوری توی خون ندارم.همه رو جمع کردم.ولی بازم میگم خدا رو شکر که سالمه و شیطونی میکنه.
madarkhanomi
10 خرداد 93 10:20
آخییییییییییییییییییییییی عزیز دلم بیشتر مواظب باش
الهام مامان امیر علی جون
10 خرداد 93 10:26
سلام میترا جون. پس حسابی مهران جان شیطون شده. منم باید از دسته فسقلی ام تموم درا رو ببندم وگرنه میره تو راه پله
مامان ماردین
10 خرداد 93 13:26
هزار ماشا الله به این پسر دست گل به ما هم سر بزنین اگه موافقین برای اشنایی تبادل لینک کنیم
مامان عسل
10 خرداد 93 14:11
سلام مامان مهران ,پسر نازی داری خدا حفظش کنه خیلی مراقبش باشین
مامان عليرضا
10 خرداد 93 15:29
وای عزیز دل خاله.دخترم میشدی خوشگل بودیا.هزار ماشالا.
مامانی رادین
10 خرداد 93 16:18
ای جووونم خدا چه دختر نازی داریم ماشالا دیگه پسرمون شیطون هم شده عزیزم حتما از طرف من یه بوس ابدارش کن. مواظب گل پسرمون باش
الهام مامان امیر علی جون
10 خرداد 93 22:58
وای میترا جونم چه دخملی واجب شد بیام واسه امیرعلی خواستگاری خاله جونی دخمل میشدی خوشگل میشدیا خاله فدات
مامان روژینا
11 خرداد 93 11:21
مامانی مواظب قند عسل باش تو رو خدا
مامان دانیال-ویانا
11 خرداد 93 13:43
الهی من قربونت برم مهران جونم واااااااای خاله خیلی ترسیدم هزار ماشالا بهت آخه چقدر شما شیطونی میترا جان همه بچه ها مخصوصا پسر ها تو این سن خیلی شیطونن و اصلا مواظب خودشون نیستند دانیال هم تا بحال 100بار تن و بدن ما رو لرزونده خیلی مواظبش باش عزیزم الهی من قربون اون خواهرت برممممممم دوستت دارم مهران نازنم خدا حفظت کنه و از بلا دور باشی بووووووووووووووس
خاله محمدطاها
12 خرداد 93 10:17
مامانی این جیگرمنو یه ماچ آبدارکن شدید اگه دختر بود روهوا میزدنش الان هرکی دختر داره کشته مردشه خیلی جیگره انگار خدا فقط زیبایی و تو آفریده اسپند فراوووووووووووون یادت نره