مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

خاطرات دومین سفر به تهران با عکس

1393/3/17 12:29
نویسنده : میترا
352 بازدید
اشتراک گذاری

مهران ما برگشتیم از مسافرت ..............آرام

دوشنبه ظهر بود که حرکت کردیم به طرف تهران  شما بیشتر تو ماشین خواب بودید اگر بیدار بودید میخواستید از ماشین پیاده بشید فقط یک ساعت مانده بود که برسیم شما خیلی کرکر کردید بازم خدا را شکر که شش ساعتی رسیدیم  آرام

سشنبه ظهر خانه خاله ام دعوت بودیم شما پسر گلی بودید شبش خانه دایی ام دعوت بودیم انقدر کر کر کردی که 

باباجون میبردت تو کوچه بابا جلیل چند بار بردت تا پارک یک ساعتی تو پارک بودی   .چشمک

چهارشنبه صبح هنوز بیدار نشدی گریه ات شروع شد که من به شما استامنفون دادم  یکم اروم تر شدی و همگی به استقبال داییم که از مکه امده بود رفتیم  شما تو بغل باباجلیل خواب رفتید یک ساعت خوابیدیچشمک . بعدظهر شما را بردیم حمام و شب هم رفتیم تالار  . تالار خیلی سرد بود که شما بک ساعت بعد ابریزش بینیت شروع شد غمگین. شما خیلی تو سالن خوشتان امده بود و همش داشتی جیغ و حرف میزدید و کارت شده بود موز و خیار برداشتن و گذاشتن تو دهنت خندونک. فقط نیم ساعت تو سالن گریه کردید و میخواستید روی زمین چهار  دست و پا را بروید دیگه اخرشب که امدید  خانه شما شروع کردید چهار دست وپا رفتین و جیغ کشیدن و شما خوشحال بودید که میتوانید چهاردست و پا بروید زبان

پنج شنبه  ظهر همراه باباجلیل بردیمت تو پارک همراه ساره دختر داییم که سوار سر سر و تاپ شدی و به شما خوش گذشت  آرامبعد ظهر هم  من همراه شوشو رفتیم بیرون و شما را جا گذاشتم پیش فک و فامیل هایم  خندونکو اخر شب هم از همه خداحافظی  کردیم.......بای بای

این چند شب که خانه باباحاجی بودیم یک شب خاله پیش ما خوابید سه شبم داییم و خانواده اش انجا پیشمان خوابید تا نصف شب با هم حرف میزدیم  چشمک

مهران جان این چند روز سارا با شما خیلی بازی میکرد و شب اخر مهدی که پسر داییم با شما بازی میکرد با این قلبش بد کار میکند خیلی شیطونی کرد محبت

جمعه صبح حرکت کردیم به سمت یزد شما بیشتر تو ماشین خواب بودید خواب آلودو دایی هم خیلی کمک کرد که شما از خواب بیدار نشوید ناهارم تو راه بایسیدیم یه جوجه کباب داغ خوردیم شما انجا از اول تخت ها چها دست وپا میرفتید تا اخر تختها ودوباره دایی رویتان را میچرخواند و شما برمیگشتید چشمک تو رستوران که بودیم چند تا مرد انجا بودند از شما خوششان امده بودید و شما را بغل کردند و اول صورت ماستی شما تمیز کردن و شما هم از انها خوششتان امده بود  ....چشمک

اینم از مسافرت ما تو سه روزآرام

راستی مهران جان  همه فامیل ها به شما کادو دندونی دادند که همه نقدی بود دست همه درد نکند خوشحالمان کردندخندونک

مهران در تالار 

مامان قربونت بره 

مهران در خال بازی با دوستانشزبان

اینم اقایی که شما را بغل کرده وباهاش جور شده بودی گریه هم برای این که دست یکی از این اقاها خورد تو سرت چشمک

 

بوس

پسندها (13)

نظرات (12)

خاله محمدطاها
17 خرداد 93 19:12
سلام میترا جونم انشاالله همیشه به شادی وخوشی سوغاتی چی شد ؟قربون مهران جونم برم که همه دوسش دارن دندونش اذیتش میکنه دیگه اونم تقصیر نداره
fafa
17 خرداد 93 19:56
عزیززززززم اذیت ها و گریه هاش حتما به خاطر دندون هاشه- خواهر من یه پماد از دارو خانه گرفته که میزنه روی لثه های بچش و لثه هاش بی حس میشه و درد رو نمی فهمه حتما شما هم این کارو بکن
مامان متين عشقي عشق مامان وباباش
18 خرداد 93 11:02
بله اميدوارم بهتون خوش گذشته باشه
مامانی اریان
18 خرداد 93 23:59
سفر بخیر مهران جونی افرین که پسر خوبی بودی و تو ماشین میخوابیدی حتما خیلی با نمک شدی از وقتیچهار دست و پا راه میری
مامانی رادین
19 خرداد 93 0:29
همه به سفر و گردش عزیزم ایشالا خودت حاجی بشی منتظر عکسای نازت هستیم
مامانی مهربون
19 خرداد 93 13:44
سلاام عزیزم وبلاگ خیلی زییبایی داری خواهش می کنم به وبلاگ منم بیا و نظر بده
مامان بردیا شیطون
20 خرداد 93 14:59
فدات بشم عسلم..................... خوش گذشت
كتايون كلوپ دوستان قديمي
20 خرداد 93 15:20
ماشالله هزار ماشالله يه دنيا ماشالله قذان نكهدارتون باشد تاج سرتون هم براتون نگه داره
مامانی مهربون
20 خرداد 93 20:26
سلام گلم وبلاگت هم خیلی قشنگه و هم نازه امیدوارم که به وبلاگم سر بزنی و نطر بدی
مامان امیرحسین
20 خرداد 93 23:51
همیشه به سفراقا کوچولو منتظرعکسات هستیم
مامان محمدصدرا
24 خرداد 93 23:54
عزیزم انشاالله همیشه به گردش و شادی انشاالله خدا مهران جون رو همیشه سلامت نگهداره الهی آمین
مامانی امیرحسین جونی
3 تیر 93 1:38
جینگول خاله حسابی رفتی خوشگذرونیا کلیم که کادو گرفتی مبارکت باشه اینم یه گاز از لپت