مهران در هشت ماهگی و خوابیدنش
مهران خاطرات شما در هشت ماهگی ....................
مهران جان در هشت ماه 10 روزگی روی تخت خودمان خوابت کردم و من و بابا تو حال بودیم که یک دفعه صدای گریه شما بلند شد که بابا جلیل با سرعت تو اتاق رفت و شما از تخت افتاده بودید که شما را بغل کرد و من شما را از بابا گرفتم و بردم دوباره روی تخت خودمان بهت می می دادم خوابت کردم............
دوباره صبح ساعت هشت صبح صدای امد من که فکر کردم باباجلیل از خواب بلند شده اما یک دفعه دیدم بابا از خواب پرید رو هوا وشما را دم پرتگاه گرفت اگر یکی دیگه دست برداشته بودی از تخت افتاده بودی روی زمین من که شوک شده بودم ...............
مهران جان چند روز پیش من شما را خواب کردم و خوشحال که شما خواب رفتید من با سرعت لپ تاپ را روشن کردم یک دفعه دایی از در امد تو شما صدایی در را شنیدید چشمهایتان را باز کردید و نشستید و لپ تاپ را دید و من نگاه کردی و خندیدی و با سرعت به طرف لپ تاپ امدی و بعدشم دوباره به ما نگاه میکردی و میخندیید که به لپ تاپ رسیدی خواب شما دودقیقه هم نبود ....................
مهران جان چند روز پیش من به شما میمی دادم و شما را خواب کردم شما بعد از شیر خوردن روی شکم خوابیدید و روی پهلو میچخریدید و از این طرف به ان طرف میچرخیدی و چشمهایت بستهبود من که دیدم که اروم نکیگیری گفتم نمیخواد بخوابی شما هم چشمهایت را باز کردی و نشستی و نگاه به من کردی.........................
مهران جان از هشت ماه و بیست روزگی میگم بیا لالا کن زودی میای و سرت را میذاری روی پای من یا سرت را میذاری روی متکا و من به شما می می میدم و شما هم لالا میکنی .....................
تو هشت ماه 25 روزگی هر وقت خوابت بیاد سرت را میدازی رو متکا کونت در هوا و میگی لاللللا و من به شما می می میدم ..................
مهران جان هشت ماه و بی.ست روزگی شما چهار زانو میشینی من که این کارت را خیلی دوست دارم...................
مهران اماده شده برای عروسی پسر عموی مامان
مهران از خواب بیدار شد و رفت پیش دایی باهاش درس یخواند
مهران در خانه عروس