مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

مهران در هشت ماهگی و خوابیدنش

1393/3/25 11:40
نویسنده : میترا
365 بازدید
اشتراک گذاری

مهران خاطرات شما در هشت ماهگی ....................

مهران جان در هشت ماه 10 روزگی روی تخت خودمان خوابت کردم  و من و بابا تو حال بودیم که یک دفعه صدای گریه شما بلند شد که بابا جلیل با سرعت تو اتاق رفت و شما از تخت افتاده بودید که شما را بغل کرد و من شما را از بابا گرفتم و بردم دوباره روی تخت خودمان  بهت می می دادم خوابت کردم............

دوباره صبح ساعت هشت صبح صدای امد من که فکر کردم باباجلیل از خواب بلند شده اما یک دفعه دیدم بابا از خواب پرید رو هوا  وشما را دم پرتگاه گرفتخندونک اگر یکی دیگه دست  برداشته بودی از تخت افتاده بودی روی زمین  من که شوک شده بودم ترسو...............

مهران جان چند روز پیش من شما را خواب کردم و خوشحال که شما خواب رفتید من با سرعت لپ تاپ را روشن کردم یک دفعه دایی از در امد تو شما صدایی در را شنیدید چشمهایتان را باز کردید و نشستید و لپ تاپ را دید و من نگاه  کردی و خندیدی و با سرعت به طرف لپ تاپ امدی و بعدشم دوباره به ما نگاه میکردی و میخندیید که به لپ تاپ رسیدی خواب شما دودقیقه هم نبود ....................آرام

 

مهران جان چند روز پیش من به شما میمی دادم و شما را خواب کردم شما بعد از شیر خوردن روی شکم خوابیدید و روی پهلو میچخریدید و از این طرف به ان طرف میچرخیدی و چشمهایت بستهبود من که دیدم که اروم نکیگیری گفتم نمیخواد بخوابی شما هم چشمهایت را باز کردی و نشستی و نگاه به من کردی.........................

 

مهران جان از هشت ماه و بیست روزگی میگم بیا لالا کن زودی میای و سرت را میذاری روی پای من یا سرت را میذاری روی متکا و من به شما می می میدم و شما هم لالا میکنی .....................

تو هشت ماه 25 روزگی هر وقت خوابت بیاد سرت را میدازی رو متکا کونت در هوا و میگی لاللللا و من به شما می می میدم ..................

مهران جان هشت ماه و بی.ست روزگی شما چهار زانو میشینی من که این کارت را خیلی دوست دارم...................

مهران اماده شده برای عروسی پسر عموی مامان

مهران از خواب بیدار شد و رفت پیش دایی باهاش درس یخواند

مهران در خانه عروس

 

 

پسندها (13)

نظرات (7)

مامان عليرضا
25 خرداد 93 14:40
عزیزم مهران جون دیگه داره مرد میشه هزار ماشالا. مامانی دیگه باید به فکر تولدشم باشیا
ماماني پرنيان
26 خرداد 93 8:27
سلام ميترا جونم اي جونم چه پسر بلايي خدا برات حفظش كنه. مي بوسمش
مامانی رادین
26 خرداد 93 11:43
وای میترا جون مواظب گل پسری باش رادین منم چند بار از تخت ما افتاد همیشه دورش بالش بزار من که هر وقت رادین میخوابید رو تخت ما دور تا دورش پتو و بالش میزاشتم همیشه خوب بخوابی عزیزم با خوابای رنگی رنگی
fafa
26 خرداد 93 20:37
وای ای وای چه کار خطر ناکی خدا رو شکر که کاریش نشده خیلی مواظب باش هر وقت میزاریش رو تخت لا اقل کنارش یه بالشت بزار که نیوفته
مامان ماهان
30 خرداد 93 0:42
زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که از نفست آرام می گیرند و به امیدت زنده هستند و با یادت خاطره می سازند ، نمی دانم در زندگیت بهترین چگونه معنا می شود ، من همان بهترین را برایت آرزو می کنم دوستون دارم ببوس گل پسرتو
نرگس
31 خرداد 93 23:55
میترا جون دیگه انتظار نداشته باش که مهران مثل قبل بخوابه...از این به بعد خوابش به طور چشمگیری کم میشه!!!!!
مامانی امیرحسین جونی
3 تیر 93 1:33
ای وای ی ی ی ی ی ی میترا جون تو رو خدا مواظب باش عزیزم تازه دوباره ام میخواسته بیفته بیا زودی عکساش و بزار