مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

بدون عنوان

مهــــران در حالت دست خوردن   قربون دهانت برم    چه خواب راحتی هستی مامانی دوست داره ...
8 آبان 1392

بدون عنوان

مامان جان دیروز از صبح تا شب خانه خودمان بودیم وقتی تو اتاق خودت میبردمت شروع میکردی با اسباب بازی هات حرف زدن دستت را تکان دادن    عزیزم امروز42 روزت هست و رفتیم خانه بهداشت وزنت کرد وزنت 4850   کیلو و قدت 60 سانت بود و  همه چیزت خوب عالی و برات قطره داد وبرای خودم قرص داد.      ...
6 آبان 1392

چهل روز در کنار هم

چهل روز هست در کنار هم هستیم در اغوشم چهل روز هست پیشم هم میخوابیم  چهل روز پسری دارم که مثل ماه هم چون خورشید تابان  هر چی به صورتت نگاه می کنم سیر نمیشم هر چه دستت در دستم باشد بیشتر دوست دارم دستت را فشار دهم مامان جان انقدر دوست دارم که نمیتوان گفت امروز رفتیم حمام 40 روزگیت         خد   خدایا فرزندمان را به ما ببخش     ...
4 آبان 1392

عکس های سفر

یک ماهگی مهران مهران شب عروسی مهران در حال شیطونی   مهران در 32 روزگی در پارک جنگلی چیتگر   مهران در حرم   مهران برگشت به شهر خودش که از اول تو ماشین خواب بود ...
1 آبان 1392

خاطرات سفر ما در یک هفته هخر مهرماه

سلام ما بعد از یک هفته برگشتیم   23 مهر ماه ساعت 5 صبح حرکت کردیم به طرف تهران مهران از اول گذاشتیمش تو ماشین خواب بود چند بار بیدار شد برای شیر خوردن  و دوبارم پوشاکش را عوض کردیم ساعت 1 ظهر بود که رسیدیم خانه عزیزم تا شب همه دایی و خاله به دیدن مهران امدن تا شب بهمان خیلی خوش گذشت  24 مهرماه یک ماه از تولد مهران گذشت شب مراسم عقد پسر داییم  بود  ظهر خانه خاله ام دعوت بودیم بعد از ناهار من رفتم اریشگاه و مهران را به خاله و مامانم دادم وقتی از اریشگاه برگشتم خاله ام به مهران چند باری شیر داده بود و شیری برای دخترش نمانده بود .   ساعت 6:30 رفتیم سالن عروسی مه...
30 مهر 1392

عکس ازحمام بردن مهران

هفته گذشته رفتیم بازار که مانتو بخرم نیم ساعت اول مهران تو کالسکه خواب بود اما وقتی بیدار شد می می میخواست من که هنوز بلد نیستم بیرون می می بهش بدم  پاساژ را گذاشت رو سرش اخرین مانتو فروش را نگاه کردم و پسندیدم فروشنده گفت خانم بیایید این جا شیرش بدید .    وقتی رفتم خانه دیدم که مانتو کمی برام تنگ هست وقتی ادم نی نی داره نمی تواند خرید کند .  سلام امروز مهران گلم  را بردیمش حمام شد مثل دسته گل اینم عکسش فقط دختر ها نبینند که پسرم خجالت نکشد عکس با سانسور...  ...
21 مهر 1392

بدون عنوان

مهران مامان چند روزی هست سرماخوردی دیروز رفتیم دکتر.   ای کاش نی نی های گل مان  سرما نمیخوردند  بیمار نمیشدند  . ...
15 مهر 1392

ختنه کردن پسرم تاج سرم

15روزگی مهـــران بود ان را برای ختنه بردیم بعد از چهل دقیق رفتیم داخل اتاق خانم دکتر گفت فقط یک نفر بچه را ببرد تو اتاق  روی تخت بخواباند و بعد خودمان را از اتاق بیرون کرد . اقای دکتر با خانم دکتر وبا کمک منشی بچه را ختنه کردند . وقتی رفتیم بچه را برداریم اقای دکتر گفت این پستونک را بگیرد که گریه نکند مهـــران با چه ناراحتی این پستونک را مک میزد خانم دکتر گفت که هرروز چند ساعت باز باشد و حمامش هم نبرید تا ختنه بیفتد. بعد از معاینه بردیمش خانه و استامنفون بهش دادیم و بازش کردیم و تا ساعت 7 شب بود گریه میکرد . تا  ان روز که گریه مهـــران را نشنیده بودم را شنیدم و چقدر ان روز برام ...
13 مهر 1392