خاطرات ما در ده روز اول بعد از زایمانم
ساعت سه بود همسرم و مادرم به ملاقاتم امدند همسرم بعد از احوال پرسی رفتند اتاق نوزادان و بچه را دیدند و همسرم امد و گفت که ان عکسی گرفته بودی وحشت کرده بودم مادر شوهرم و جاری ام و بهم تبریک گفتند همسرم رفت کارهای ترخیصم را انجام دهد. ساعت 4 عصر بود از بیمارستان حرکت کردیم و خانه رسیدیم مادر بزرگ خاله ام خواهرشوهرم جاری ام مادر شوهرم به استقبال مان امدند. و بعد ازرفتن به اتاق و گرفتن کادوها. پدر بزگم امدو براش اذان گفت . همان شب اول خالم بچه را برد حمام مهران شد مثل دسته گل . هیچ وقت عادت نداشتم نیمه شب از خواب بیدار ش...
نویسنده :
میترا
17:51