مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

پسرم میگه بابون

سلام خوشکل مامان خوش خنده ای مامان نفس مامان مامان قربون خنده ات برم چند روز هست که قش خنده دیروز من داشتم با دست هات نرمش و ورزش میکردم شما قش خنده وبعد دست هایت را به لپ ها یم میزدم شما قش خنده وصدای خنده شما کل خانه میپیچد داخل دهن شما را میبینیم ای پسر بی دندان. از این که دستت هایت را به لپم بزنم خوشت میاد    وقتی هرکسی  با شما حرف میزن شما شروع میکنید به  اقـــــــــون و اقون وقون     هقون   گگون  بابون  ابون  هههههم  و غیره .... که ان وقت ادم دوست داره شما را بخورد  راستی مهران جان  همیشه که شما خوشحال هستی شما همش در ...
27 آبان 1392

عکس مهران روز عاشورا

سلام  پسرم اینم عکس هایی از محرم پاییز 92 مامان جان اینجا کنار بابا جون کنار نخل هستی پسرم علی اصغر شدی   اینم گهواره که نی نی ها را توش میذارند     مهران جان بغل دایی هستی داری چای صلواتی میدی   اینجا هم خانه باباحاجیم هستی سوار کالسکه سر خیابان روز عاشورا ...
26 آبان 1392

شیر مردم امروز واکسن زد

سلام پسرم عزیز مامان   مامان قربونت بره . امروز دومین ماه گردت هست پس دومین ماه زندگیت مبارک . امروز صبح همراه مامی جون سوار کالسکه ات کردیم و رفتیم طرف مرکز بهداشت . رفتیم انجا نوبت گرفتم. رفتیم قد و وزن که وزنت بود 5600 کیلو و قدت 61 سانتیمتر و مرکز بهداشت قطر برای شما داد وقرص برای مامان . یک ساعت قبل از این که بریم مرکز بهداشت استامنفون به شما دادم .     رفتیم اتاق دیگه برای واکسن زدن . شما خواب بودید ما تلاش کردیم بیدارت کنیم اما بیدار نشدید اقای دکتر اول به شما قطره داد وبعد امپول را اماده کرد و به شما زد که صدای گریه شما بلند شد دوباره یکی دیگه به شما زد  که...
25 آبان 1392

شبی که پسرم خیلی شیطونی کرد

پسر گلم دوشنبه شب 20دشهریور رفتیم خانه بخوابیم که شما هوشیار شده  بودید و خوابتان نمی امد تا ساعت یک و نیم بامداد فیلم دیدیم بعد از فیلم پوشاکت را عوض کردم و بعد رفتیم روی تخت چراغ ها را خاموش کردیم شما شیر خوردید و غور میزدید داد و فریادو گریه فکر کنم همسایه ها بیدارشدند از صدای شما  دستت را مشت کرده بودید و من را میزدید.کمی استراحت یه بادگلو کردید دوباره شیر خوردید که در حالت شیر خوردن زور میزدید و من را حسابی مشتم زدید در  همان لحظه شکم شما کار کرد که رفتیم پوشاکت را عوض کردم    ساعت دو نیم بامداد بود. تا شما خواب رفتید ساعت نزدیک سه بامداد بود.ان شب نذاشتی  ...
22 آبان 1392

عکس های پسرم تاج سرم

  برای دیدن عکس ها ادامه مطلب        مهران جان امروز 55 روز هست که پیش ما هستی چند روز دیگه عاشورا  حسینی هست . مامان جان شنبه باید بریم واکسن دو ماهگیت بزنیم  . ...
19 آبان 1392

تولد مامانی

پسر عزیزم دیروز 17 ابان تولد مامان بود  ودیشب هم مامی جون و دایی جون به مامان کادو دادند و بابا  هم چند روز پیش من را برد بیرون و برام سرویس طلا خرید و امروز هم برام کیکش را خرید   مــــــــهران جان کی بشه تولد شما را جشن بگیریم  باید ده ماه دیگه بگذر تا ان روز بزرگ برسد     پسر گلم ما هر جمعه میریم خانه مامان جان و باباحاجی وعمه و عمو   هم میایند و بهمان خیلی خوش میکذرد ...
19 آبان 1392