مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

پــــســــرم لـــوس شـــده

مهران جان چند روز پیش رفتیم پاساژ دوساعتی انجا بودیم من برای شما 3 تا زیردکمه ای اشور خریدم با یکی پستونک با و یکی عروسکهای موزیکال مامی جون برات خرید همش دوست دارم برات لباس و اسباب بازی بخرم که همه ای اینها  را داری . تازگی ها خیلی لوس شدی بیش از اندازه دوست داری بغل باشی یا نشسته از خوابیدن خوشت نمیاد برای که همه بغلت کنند دست و پات را تکان میدی سر وگردن بلند کرده و از انطرف پا وباسنت را بلند میکنی پستونک خوره حرفی ای هستید از هرچی خوشم نمی امد پیش امد لوس شدی بغلی شدی پستونک خور شدی . مهران مامان دوست داره ...
18 آذر 1392

از اول هفته تا اخر هفته سخت گذشت

مهران جان این هفته حالم خیلی بد بود و قرار بود پنجشنبه مهمانی 70 نفره داشته باشم و نتوانستم به وبلاگت سر بزنم  یک شنبه شب لرز کردم بک چای نبات خوردم بهتر شدم شب رفتم خانه سر گیجه و داشتم چقدر کار داشتم اما خوابیدم صبح بیدارشدم حالت تهوع  دل درد دل پیچه داشتم صبح همراه بابا رفتیم خانه باباجی و یک بی بی چک استفاده کردم ومنفی بود و شما را خواباندم و به مامی جون گفتم حالم بد هست به بابام بگو برام سرم بیارد ظهر شد و یک سرم وصل کردم وامپول زدم اما تا شب بهتر نشدم بابام بردم بیمارستان ودکتر سرم بهم زد و امپول داد رفتم خانه بهتر نبودم فردا صبح بابام بهم دوباره سرم زد وظهر بهتر بودم و مهمانها را...
15 آذر 1392

عکس گل پسرم امروز 71 روزت هست

مهران جان اینم چند تا عکس ازاین چند وقت   مامان جان تو عروسک منی قربونه این لوپهات بشم پسرم قندو عسله مامان جان اخرش خورده میشی مهـــــران جان دوست دارم    ...
10 آذر 1392

عکس

    عکس ها در ادمه می باشد                   مهران جان این عکس تولد پسر عمو بابات  گرفتم که   سه سالش هست     اینم تولد یک سالگی درختر عموت نسترن         این عکس هم خانه باباجیم گرفتم که هر پنجشنبه انجا هستیم شام ابگوشت هست         ...
9 آذر 1392

پسرم زرنگ هست

عزیزم زرنگ شدی عزیز مامان 2ماه و نیمت هست دیروز تونستی سر و گردنت را از متکا جدا کنی  و وقتی دستت را میگیریم زور میزنی و میشینی افرین گل پسر دیشب بابا امد یک شالم برای من یکی لباس با کربات برات کادو او   امروز کم تر گریه کردی ,پسر مامان داری لوس میشی گریه های لوسی میکنی ,بغلی هم شدی, ناز نازی هم شدی ...
9 آذر 1392

این چند روز

سلام گل پسرم ,زندگی مامان,عشق مامان, عمر من . عزیزم این چند روز کربلایی داشتیم و و سه شنبه بابا رفت مشهد که اسب مامان را بیارد چهارشنبه ظهر شروع کردید به گریه که من به شما قطره دادم بهتر شدید شب رفتیم مهمانی که شما شروع به گریه دادو  بیداد  که به شما ابجوش نعنا دادیم اما فایده نداشت که من به مامی جون گفتم من برم خانه و شروع کردم به گریه که شما درد دارید  و ارام نشدید و همه فامیل دعوا کرند که این چیز عادی هست بچه های ما تا چهار ماه گریه میکردند  و شما به هیچ عنون می می نمیخوردید. دیگه مامی جون بغلت کرد و شما را خواباندوقتی بیدار شدید بهتر بودید .اما بازم گریه و دا...
8 آذر 1392

تغییرات پسرم تاج سرم

ماشالله یادتان نرود پسر گلم عزیز مامان تغییرات شما در این چند وقت. وقتی به دنیا امدی صدای گریه شما رخیلی ارام بود وقتی بردیمت خانه بیشتر روز خواب بودید وقتی هم شیر میخواستید ای صداهای ارامی به گوش میخورد که شما شیر میخواهید و تا 15 روزگی که بردیمت برای ختنه ان موقع بود که صدای گریه شما را شنیدیم که عزیزم گفت که صدای گریه مهران اخر شنیدیم. تازه کمی گریه یاد گرفته بودی بازم ارام بودی . از پنچ روزگی که میخوای بخوابی گریه میکنی و بیشتر نق میزنی. اوایل بهت میگفتم مهران مهربانه وی مدت هست که همش میخوای بغل باشی  بیشتر گریه میکنی. مامان جان بعضی وقت ها  خیلی اخم میکنی و قیافه میگری و باد ...
5 آذر 1392

عکس از اسکیموی مامانی

سلام پسره گلم  نفس مامان  زندگی مامان  تاج سرم   اینم چند تا عکس از چند روز پیشت امروز 67 روزت هست الان رو پام هستی و داری من را نگاه میکنی       پسر گلم اینجا دیدم داری ناز نگاهمان میکنی ازت عکس گرفتیم   عزیزم این لباس را تاز تنت کردیم روش نوشته 3تا 6 نمیدونیم وزن هست یا ماه هست اما کوچیکت شده      قربونه چشم های سبزت بشم      اینجا شدی اسکیمو     عزیزم بغل باباحاجیم هستی خانه باباحاجی و بابا  حاجی خیلی دوست داره  ...
2 آذر 1392

دوست و دوشمن مـــــــــــــهران

  سلام مامان  مبخوام دوست و دوشمنت را  بهت  معرفی کنم اسمش آتیلا هست داد میزنه  میگه مهران بیا  مهران دوست دارم  مهران بیا بوس بده  عاشق اسباب بازی های شما هست  دیروز پارک فرشت را اوردم خانه مامی جون و شما را خواباندیم توش و شما برای اولین بار با اسباب بازیت بازی کردی و دست به عروسکش میزدی....   اتیلا که از خانه اش امده بیرون امد طرف پارک فرشت و کمیی گازش گرفت و زیاد پسندش نشد  امروز صبح  هم از خانه امد بیرون رفت طرف ماشینک و خرابش کرد  امروز بغل مامی جون  بودبی و اتیلاامد پیش مامی جون و گازش گرفت  اتیلا...
30 آبان 1392