مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

عکس های مهران 4

  مامان جان شما عاشق بشقاب سبزی هستید     اینم یک ثانیه بعد بشقاب خالی     منتظر عکس های جدیدتر باشید ...
22 بهمن 1392

سرماخوردگی پسرم تاج سرم

سلام مهران مامان      خوشکلم       هم نفسم پسر گلم شنبه پیش سرما خوردی و شبش شما را بردیم دکتر تو تا شربت داد دو روز که گذشت احوال شما بدتر شد و سرفه های وحشتناک میکردید گفتیم بهتر میشید که بهتر نشدید. دیگه سشنبه شما را بردیدم دکتر که گفتند باید بیمارستان بخوابید که من قبول نکردم شما را بیمارستان بخوابانیم برای شما دارو که قرص  امپول شربت و اسپری برای شما نوشتن و  وقت نوشتن دارو به شما نگاه میکرد خیلی تکید کردن که باید بیمارستان بستری شوید و بابا هم خیلی اسرار داشت که شما را بیمارستان بخوابانیمدکتر  گفت که اگر بیمارستان نخوابیدید فردا هم بیارید که من ببینمش . شب شما را بردیم خانه بابا...
13 بهمن 1392

از پسرم بگم و باباش و لب تاب

سلام مامان جان امروز چهار ماه و یازده روزت هست  از دیروز سرما خوردی دکترت بردیم انشالله زودی خوب بشی تا خوب نشدی از خانه بیرون نمیریم سرفه های بدی هم میکنی  قربونت برم  از بابایی بگم دیشب قبل از خواب زیر متکاش  کلاغ بوقی کذاشتم وقتی خوابیدصدایی بوقش بلند شد که من خیلی خندیدم  .  نصف شب بود که شما تو خواب گریه کردید و ارام شدید یک ربع که میشه صدایی از شما نمیاد بابا از خواب بلند میشه چرا صدا نمیکنید که دنبال سرت میگرده که نمیبیند میاد بالا سرت میبیند کلاه تا نصف صورت شما راگرفته و خواب خوبی بودید  دیشب بابا اره حسابی حرص کرده بود من که نه گریه شما را فهمیدم  نه متوجه چیزی شدم . راستی بابا به شما میگه ...
6 بهمن 1392

واکسن زدن چهارماهگی مهران

سلام مهران مامان خوشکل من  مهران جان 25 دی همراه مامی جون و بابا جان رفتیم واکسن چهارماهگیت را بزنیم همه کارکنان رفته بودن کلاس 26 صبح ساعت 8  همراه بابا  اماده شدیم بریم واکسن بزنیم هوا ابری داشت باران میامد وای چه کیفی داست زیرباران  اول که قد و وزنت کردیم که وزنت 7.100 و قدتم 67 بود که گفت که همه چیزت خوبه بعدش رفتیم برای واکسن که من عقب ایستادم که واکسن زدنت را نبینم وقتی امپولت رازد ان وقت شما گریه کردید ومنم به شما پستونک دادم که زود ارام شدید  بعدش راه افتادیم رفتیم خانه مامی جون تا یک ساعت بی تابی کردید شبشم رفتیم خانه باباحاجی اما در کل واکسن چهارماهگیت خیلی بد نشدیدی  مهران جان دوست دا...
30 دی 1392

مهران جان و عکس هایش

سلام مامان گلم       عشق من      نفس من     زندگیم من   چند روزی هست که داری کچل میشی موهات داره میریزه اما با مد هستی عکسش میذارم ببین  خودت را برای دایی و باباجان و بابا خیلی لوس میکنی وبغل ان ها میری   میخوای از همه بالاتر باشی  راستی مهران خواهش میکنم انقدر نم پس نده روزی چند بار بایت لباسهایت را عوض کنم همه روزی سه تا چهار بار بچه هایشان عوض نمیکنند ان وقت شما را هفت بار به بالا باید پوشاکت را عوض کنم خسته شدم انقدر تکان میخوری که سرش به بالا و همه لباس ها و شلوار هایت را خیس میکنی اخ اخ اینم بگم چقدر مامان باید کتک بخورد وای وقتی شیرت میدم دستت را مشت...
18 دی 1392

مهران موفق شد و .....

سلام بر مهران گل  دیروز 3 ماه 19 روزت بود پسر بدی نبودی بیشتر روی  زمین خوابیده بودی و هی تلاش میکردی و روی پهلو میچرخیدی هی تلاش کردی تــــــــــــــــــــــــــــــــا موفق شدی و صورت و شکم و همه اعضای شما روی زمین رسید اولین چرخش مهران در 119 روزگی هـــــــــــــــــــــــــــورا بدون هیچ کمکی   امروز 120 روزت هست  120 روزگیت مبارک. صبح  تا حالا فقط بغل ما بودید خیلی مامان خسته هست دیگه وقت کم میارم  به وبلاگت دوستانم سربزنم نظر بزارم   مهران جان مامان دوست داره هیچ وقت خانواده ات را فراموش نکن  خدا را شکر که خدا  شما را به ما داده  سپاس برای همه نعمت های که به ما...
15 دی 1392

پسرم تاج سرم امروز 106 روزش هست

سلام مهران مامان   خوشکل مامان     عشق مامان  امروز 106 روزت هست دیگه  داره لباس های سایز یک کوچیکت میشه باید لباس های سایز دو را تنت کنم . از وقتی دوماهت شده دیگه صدایی غورت غورتت را نمیشنوم یادش بخیر صدات کل خانه پیچیده میشد .  بعضی از شبها جای دست  و پا عوض میشه بس که میچرخی یک شب تاریک بود و کامل نمیدیدمت امدم برت دارم دیدم یه حالتی شدی که متوجه شدم  پای شما تو دستم هست وشما چرخیدید یک روز هم داشتی صدا میکردی که تا بیدار شدم دیدم سه پتو که روی شما بود را زدید کنار و چشمتانم باز هست توی این سرما این کارها چه معنی دارد چند روز هست گردنت را از بالشت میاری بالا و نگه میداری  وقتی هم...
11 دی 1392