مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

از دست دادن پدر بزرگم

مهران نمی دونم از چی بنویسم .... دلم گرفته 8 خرداد 94 پدر بزرگ مهربانم در سن 88سالگی را از دست دادیم.... پدر بزرگی که همه بهش میگفتند آبا در خانه باز بود. هر پنج شنبه شب خانه ابا بودیم و .   پدر بزرگم با این که پیر بود اگر هر وقت خانه اش هیچ وقت نمیگفتی هیچی نگی حرف نزنید خسته هسام زودی برید خانه بعضی وقت ها تا ساعت 1 بامدادم خانه اش میماندیم هیچی نمیگفت بس که مهربان بود .      چه روزهای خوبی داشتیم . ....... مهران جان ابا خیلی بچه ها را دوست داشت مخصوصا شما را. ...... بابابزرگم پدر شهید بود خیلی مرد بزرگی بود .... بابا بزرگم دست خیر داشت تا حالا چقدر کمک به مسجد مهدیه مدرسه و غیره .... و اخر هر ماه میرفته پیش...
16 خرداد 1394

خدا حافظ کوکو( شیر)

سلام مهران جان خوبی؟؟؟؟ دوستان مهران به شیر میگه کوکو و من هم از کلمه کوکو استفاده کردم مهران جان 5 اردیبهشت بود ظهر به شما کوکو(می می) دادم بجای صبحانه بعدش. روی کوکوها چسب زدم که دیگه شما نخواسته باشید کوکو بخورید سر ظهر بود امدید که کوکو بخورید که دیدی کوکو مامان اف شده بهت گفتم بهش دست بزن که ترسیدید و دست نزدید چند دقیقه یک بار امدید و یه نگاهی به کوکو میکردید و میرفتید برای ظهر خوابیدن من رفتم اتاق بالا تا شما من را نبینید تا بخوابید که مامی جون شما را خواباند روز اول اصلا طرف کوکو نیامدید و بهانه ای کوکو هم نکردید شب شد وقت خواب رفتی تو بغل بابا جلیل و خوابیدی و شب که شد تو خواب کوکو خواستید و من هم به شما تو شب که خواب بودید کوکو...
30 ارديبهشت 1394

مهران و خاطراتش از کوکو( شیر)

سلام مهران جان امروز میخوام هر خاطزات شیر خوردنت برات بگم  مهران جانزمانی که به دنبا امدی 24 شهریور 1392 ساعت 1:10  همان وقت  گذاشتنت روی بدن من و شما می می را گرفتید و شروع به شیر خوردن کردید  وقتی بردنم تو بخش شما را هم اوردن  و شروع کردن به توضیح دادن که کودک چگونه باید شیر بخورد و یک CD دادن برای اموزش و شما  را گذاشتن کنارم و من به شما شیر دادم   مهران گلی  چون شما خیلی شکمو بودید و هی میخواستید شیر بخورید من خیلی سختم بود به شما شیر بدم چون ان زمان هنوز بلد نبودم به شما می می بدم  به دکتر گفتم مرخصم کنید که قبول کرد  مهران جان ما ان روز رفتیم خانه و شما اوایل زندگیتان یا همش...
9 ارديبهشت 1394

مهران 19 ماهگردش و 16 دندانش

مهران گلی خوبی مهران جان 19 ماهگردت با تخیر مبارک  مهران عزیزم خیلی حرف میزنی اما نمیفهمیم چی میگی   تازگیها یاد گرفتی و میگی الله اکبر و همش نماز میخوانی چند روز پیش تو خیابان ت بغل مامی بودی مامی جون خواست ببرتان تو ماشین که شما مسجد دیده بود بخاطر مسجد چقدر مامی را زدید و میگفتید الله.  مهران جان 27 اردیبهشت یکی دیگه از دندانهایت نیش زد. الان فکر کنم حدود 16 دندان داشته باشی این دندان خیلی اذیتت میکند بهانه گیری میکنی غذا نمیخوری  دیشب خانه مادرجونت بودیم ظهر که شد همینجور جیغ زدید تا خوابتان کردم دوباره اخر شبم که شد همینجور جیغ زدی ....... مهران جان مامان دوست داره ل     ...
3 ارديبهشت 1394

مهران و خاطراتش با عکس

سلام مهران جان خوبی پسر گلم ؟........ مهران جان پنج شنبه پیش که 13 فرودین بود رفتیم کوه ان روز به شما خیلی خوش گذشت ان روز شما الاغ سواری هم کردید.  جوجه کباب خوردی.  اب بازی کردید. توپ بازی کردید . اینم از 13 بدر شما فردا شم شما. از خواب بیدار شدید دیدیم کامل صورتتان سوخته بود اینم از افتاب کوه ....... مهران جان حالا شما بیشتر چیزهای که میشنوید را تکرار میکنی این هفته یاد گرفته از ما سوال میپرسی هر چیز را که میبینی میپرسی چی چیه ؟ ما هم باید جواب بدید هی تکراری میپرسی چی چیه مثل مانتوی من اورده بود هی میگفتی چی چیه من میگفتم مانتوی مامان هست حدود 20 بار از من پرسیدی و من هم گفتم مانتو هست......گ دیروز خانه مادرجونت بود ماش...
20 فروردين 1394

مهران جان عیدت مبارک1394

سلام مهران جان پست قبلی از حساسیت واکسن نوشتم اما بعد از دو روز دیدیم دختر عمه ابله مرغون گرفته و دونه هاشم مثل شما بوده پس شما ابله مرغون گرفته بودید  مهران جان عید شما مبارک رفتیم سال 1394 انشاالله امسال هم سال خوبی برای ما باشد  مهران گلی با ورود به 1394 دو تا عروسی افتادیم که. که بهمان خیلی خوش گذشت ودو تا هم فامیل هایمانم از مکه امده بودند که شام دعوت شدیم و 9 فرودینم تولدت دختر عمه ات بود (یاسمن) که ان روز هم روز خوبی بود وکه شما برای یاسمن یک خرس بزرگ خریدیم براش مهران جان تو عید  یکی دیگه از دندانهایت نیش زده که مبارکت باشد مهران جان تو عید فامیل ها بهت عیدی ادند که نزدیک 400 تومان برات جمع شد که عمدش بابام و م...
12 فروردين 1394

مهران واکسن 18 ماهگی و حساسیت

سلام مهران جان  مهران جان چند وقت هست وقت نمیکنم بیاییم برات بنویسم انقدر این شب عید کار داریم که نگو مهران جان تو ماه اسفند یکی دیگه از دندونات درامد دندان شش سمت چپ پایین خیلی این دندون اذیتت کرد چند هفته هست که اشتها به غذا نداری فقط شیر و تنقلات میخوری ..... مهران جان یک ماه هست یاد گرفتی میگی یه دو سه چهار پنج شش بعضی وقتها هم پنج را نمیشماری و میگی شش  مهران گلی یکشنبه 18 ماهگردت بود ان روز رفتیم درمانگاه که واکسنت بزنیم اول وزنت کردیم 11 کیلو گفتند وزنگیریش اصلا خوب نیست گفتند که یک ماه دیگه بیاریدش قدت 86 بود که گفتند خوبه بعدش رفتیم واکسنت را بزنیم اول تو دستتان زدند شما راحت نشستید و نفهمیدید که تو دستتان امپول ز...
28 اسفند 1393