مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

باباجون پرستار نمونه کشوری انتخاب شده

مهران جان تهران که بودیم از بیمارستان زنگ باباجون زدن و گفتند که فردا باید برید تهران که باباجون گفته ما تهران هستیم به باباجون گفتند شما پرستار نمونه کشوری انتخاب شدید. شنبه صبح بابای رفت. و جشن پرستاری شرکت کرد و بهش هدیه هم دادند. واین چند روز بنر باباجون که پرستار نمونه شده بود را در بیمارستان زده بودند و از اخبار شبکه یزدم با باباجون مصاحبه کرده بودند. باباجون تا امسال 26 سال هست که پرستارو سوپر وایزر و سرپرستار هست.
7 اسفند 1393

مهران به تهران رفت و برگشت- با عکس

سلام مهران جان خوبی  مهران جان هفته پیش رفتیم تهرام همراه مامی جون و باباجون. چهارشنبه 6 صبح حرکت کردیم و رفتیم تهران پنج شنبه عقد دختر داییم بود من لباسهایی که برای عید خریده بودم تن تان کرده بود که ان شب شما کمتر از داماد نبودید  مهران جان تو این چند روز که تهران بودیم به شما خیلی خوش کذشت ان چند روز که تهران بودیم همش داشت باران میامد. ویک شنبه صبح هم از تهران برگشتیم پیش بابا جلیل.   ودوشنبه صبح از خواب بیدار شدیم دیدیم شهرمان سفید پوش شده و ساعت 11 امده شدیم و رفتیم برف بازی و اولین باری بود شما تو برف قدم برمیداشتید           ...
6 اسفند 1393

مهران 17 ماهگردت مبارک

سلام مهران جان خوبی 17 ماهگردت که چند روز پیش بود مبارک  مهران جان ماه پیش هم یکی دیگه از دندانهایت شکفت که یادم رفته بود بگم فکر کنم حالا 13 دندان داشته باشی  مهران ماه پیش چند بتر دو کلمه را پشت سرهم گفتی . ما داشتیم میرفتیم بیرون به بابجون گفتیم مهران را بگیر تا ما بیاییم که مهرا از ته حال داد زم منم میام .  هفته پیش رفته بودی حمام بهت گفتم تو حمام چکار کردی گفتی اب باسی یعنی اب بازی کردم  مهران جان چند روز پیش داشتمت میبردمت حمام تو حمام بودی بابای هم داشت ریشش را میزد من رفتم اسباب بازیاتو بیارم که یک دفعه صوا گریه شما بلند شد تو حمام خورده بودی زمین که پیشونی سمت راستت مثل گردو امد بالا و سیاه شد  چند ر...
28 بهمن 1393

مهران کلماتی که خوب میگه

سلام مهران گلی خوبی مهران جان. دو ماهی هست که اگر کار. بدی انجام بدی یا ببینی اتفاقی خاصی افتاده شما میگید آخ این اختم با صدای بلند و کشیده. و ما از دست شما  میخندیم.  مهران جان دیروز بود ما میخواستیم بریم بیرون به باباجون گفتم شما را تو خانه نگهدارد که شما وقتی فهمیدی من چی گفتم با سرعت امدی پیش من و گفتی من میام. که مجبور شدیم شما هم ببریم مهران جان کلماتی که خوب میگی  بابا.                                      نه مامان.                             &nbs...
20 بهمن 1393

مهران گلی دست بزن پیدا کرده

سلام مهران گلی  مهران جان دوهفته هست خیلی بد نشدی دست بزن پیدا کردی هم ما ها را میزنی هم بچه ها را میزنی مهران جان جند روز پیش بابا جلیل خواب بود شما رعتید پیشش و هی میگفتی پیش پیششسس بعدش یکدفعه یکی سیلی چسبید تو گوش بابا جلیل   مهران جان چند روز پیش همراه ماِمی جون نقاشی میکشیدید که چند بار تو حال خودت بودی ناگهان چند تا دستت را محکم زدی تو صورت مامی جون.  جمعه پیش که خانه مادر جون بودیم ی( یاسمن هنوز چهار دست و پا میره) شما رفتید و نشستید روی کمر یاسمن ...... این چند تا از کارهای بدت هست که نوشتم مهران جان دیروز رفتم پاساژ و برای شما. کت لباس شلوار برای عیدت خریدم. شما انقدر تو پاشاژ شیطونی کردی. من سعی کرد...
16 بهمن 1393

مهران همش اسیب میبیند

سلام مهران گلی مهران جان امروز دوست دارم از اتفاقاتی که برات افتاده بگم چند روز پیش پیش من بودی داشتی میرفتی که گرفتمت و پیشانی شما خورد به تک پوش دست من و پیشانی شما خراش برداشت و خون امد و پیشانیت مثل یع گردو امد جلو همان وقت تک پوش را دراورد بابات میگفت تک بندت را بده برفروشم باباجون میگفت بنداز دور... شبش باید میرفتیم زارچ موهایت را رختم روی پیشانیت کسی نبیند وگرنه همه چیزیم میگفتند خدا را شکر کسی انروز پیشانیت را ندید   امروز تو خانه خودماندبودیم هی میرفتی پیش کمدت و میگتی بالا من شما را میذاشتم روی اولین قفسه کمد. و موظبتان بودم بردمت تو حالا شما دوباره رفتی کنار کمد بالا اولین طبقه کمد و افتادید دوباره پیشانیت سیاه و کبود ش...
4 بهمن 1393

مهران گلی و خاطراتش

سلام خوشکل مامان. مهران گلی ماشاالله به جونت همه فامیل میگن چقدذ مهران مظلوم هست میگن صداش در نمیاد منم میگم اره خیلی خوبه فقط بی سر و صدا داره خرابکاری میکند  فامیل ها میگند که خیلی خوبه مهران کار بچه ها ندارد منظرشان این که نمیری بچه ها را بزنی  خانه ای فامیل ها که میریم شما بلند نیشید میرید همجا سرک میکشید همه اتاق ها را نگاه میکنی انگار که معمار هستید  این چند هفته چند تا مکه ای داشتیم  شبها میرفتیم مهمانی پلو خوری..... مهران گلی چند شب پیش ساعت 11 بیدار شدی و هی گریه کردی هی گریه کردی بابا جلیل هر جور بود ساعت 1 بامداد خوابت کرد دوباره ساعت 2 نصف شب بیدار شدی و دوباره گریه کردی و اشک میرختی باباجلیل دوباره ...
1 بهمن 1393