مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

شیطونی مهران با عکس شش ماهگی

سلام مهران مامان   خوشکلم    زندگیم     خیلی دوست دارم  مهران جان روز ها میگذرد و شما داری بزرگ تر و اقا تر میشید  مهران جان شما حالا هفت ماه و دوازده روز تان هست سرماخوردگی شما خیلی طول کشید و و تاحالا هم ابریزش بینی دارید  فکر کنم حساسیت هست..... مهران جان خیلی دوست داشتنی شدی همش کارهای عجیبی و شیطنت میکنی یکم از شیطنتهایت بگم که امروز ظهر خواب بودی من و بابا تو اتاق بودیم و یک  دفعه یه صدایی امد. امدم تو حال دیدم بیدارشدید رفتید سر خرما سه تا چهار خرما برداشتید رو روفرشی له کردید یکم خوردید و بقیه اش هم تو کاسه فشرده کردید وای ان موقع خیلی از دست شما خندیدم  یه کار دیگه که ...
26 ارديبهشت 1393

پسرم مثل مامان شجاع باش...

سلام مهران خوشکلم امروز شما هفت ماه بیست و هفت روزتان هست من در تدارکات جشن دندونیت هستم بیشتر کارها را من و مامی جون ا  ت داریم انجام میدیم انشاالله بزودی  مهمانی رابگیرم  مهران جان پنج شنبه اسب مامان مسابقه زیبایی در اشکذر داشت که مقام سوم را اورد که من میخواستم اسبم اول بشه اما نشد وقسمت نبود امسال سال سوم هست که اسب مامان تو مسابقه شرکت میکند و هر سال مقام میاورد ... اسبم که مقام اورد شما را بغل کردم و رفتم تو میدان و همراه اسب عکس انداختیم شما در حال عکس انداختن  از صدای مجری ترسید زدید زیر گریه .انشاالله بعدا عکسش را گرفتیم در همین پست میذارم.    راستی   دیگه امروز فردا هست اسب...
24 ارديبهشت 1393

خبر های خوب از مروارید

مژده مژده خبر خبر  اولین مروارید گل پسرم داره در میادامروز هفت ماه و دوازده روزش هست    چطور فهمیدیم داری دندان در میاره دیدم اسهال داره مامانم گفت که شاید دندان داره در میاره نگاه کردیم یه مروارید کوچولو داره در میاد اندازه یه سر سوزن  سمت راست  نیش زده   هورااااااااااااااااااااااا  وای چقدر خوشحال هستم خدا راشکر  
6 ارديبهشت 1393

سرماخوردگی مهران

سلام مهران جان هفته پیش که گذشت پایان هفت ماهگی و سرماخوردگی  مهران جان دوشنبه بود که سرماخوردید ما شما را شب بردیم دکتر و برای شما دارو نوشت تا فردا همین جور حال شما بدتر شد و ابریزش بینی من عصر رفتم باشگاه وقتی برگشت مامانم گفت که شما استفراغ کردید دوباره شمارا بردیم دکتر که دوست بابا بود و ویزیت برایمان مجانی شد دکتر چند تا دیگه دارو اضافه کرد و گفت که چند روز میشه که بهتر شوید تو این چند روز شمما هیچی نمیخوردید حتی شیر لپ های شما اب رفت تو این چند روز وقتی شما بردیم  دکتر 9400 وزنت بود اما دو روز بعدش وزن شما 8900 شده بود نیم کیلو وزن کم کردید بمیرم برای تفس کشیدن برای شما خیلی سخت بود دارو دادن هم هم با گریه همراه بود چهارشن...
6 ارديبهشت 1393

جشن شش ماهگی مهران و عکسسسسسسسسسسسسسسسسسس

سلام پسر خوشکل مامان شش ماهگیت مبارک  مهران جان شش ماه هست که در کنار منی در اغوش منی شش ماه هست دنیا برای من تغییر کرده شش ماه هست بوی عطر گل در خانه پیچیده است شش ماه هست که من مادر    شش ماهگیت مبارک  24 جشن شش ماهگیت بود و خانواده خودم و خانواده بابات دعوت کرده بودیم که خانواده بابات خبر از جشن نداشتند و یک جشن مختصری گرفتم مامی جون از ظهر اماد کمکم و مثل همیشه خیلی زحمت کشید ساعت شش بود که مادر جون وپدرجون و زنمو و عمه امدند وساعت هشت بود که بابا امد و کیکم خریده بود که همه میگفتند که کیک برای چی هست ...  وقت کیک بریدن بود که اول از همه دختر عموت نسترن انگشت زد به کیک و خوردن انگشت کیکیش را مالید روی...
31 فروردين 1393

مهران و پسر گلم در شش ماهگی

سلام خوشکل مامان مهران جان در ایام عید به شما خیلی خوش گذشت درست که اتفاق بدی تو عید برایمان افتاد قسمت به این بوده... مهران جان 13 بدر رفتیم مهریز هوا ابری و باد سرد میامد بارانم میامد شما بیشتر تو چادر بودید کمی یخ کردید اما به ما خیلی خوش گذشت . به به چه جوجه کبابی سرما کنار اتیش خوردیم.   و هندوانه را رفتیم تو خانه خوردیم به علت بارش باران  دیروز جمعه خانه عمه دعوت بودیم شما که نگاه یاسمن نمیکردید اما برعکس با نسترن بازی کردید نسترن شما را میزد شما قش خنده که به سکسکه افتادید تا امروز هم سکسکه  شما ادامه   داشته   مهران جان غذای شمارا مامی جون درست میکند دیروز که خانه عمه بودیم مامی جون غذای شم...
30 فروردين 1393

هفت ماهگیت مبارک

سلام قلب مامان پسر گلم هفت ماهگیت مبارک  مهران جان یک هفته هست که خیلی نق میزنید نمی دانم چرا شاید بخاطر لثه هایت باشد از امروزم سرفه هم میکنی که شب قرار هست ببرمت دکتر هدیه هفت ماهگیت امروز  عکاس امد خانیمان و ازت عکس گرفت که اینم کادو ما به شما انشاالله هر وقت اماده شد در وبلاگت میزارم  و سه تا چهار تا لباس عکس گرفتید امروز به زور و شکلک شما را میخنداندیم  مهران این یک هفتته که سر کار میرم شما تو خانه پسر خوبی هستید ودایی و مامی جون از شما نگهداری میکنند  چهارشنبه که گذشت خانه مامی جون مهمانی بود ان روز شما یکم پسر بدی بودید وکمی  نق میزدید مهران جان شما خیلی به در در و بیرون رفتن علاقه دار...
25 فروردين 1393

تغییرات مهران در شش ماهگی

سلام مهران مامان تعییرات شما در این چند وقت برعکس پنچ ماهگی زیاد تغییر  درشما ما ندیدیم برعکس در ماه شش کامل روی زمین میچرخی  از دوم فرودین شما میشینید. از جمعه که 8 هشتم فرودین چهار دست و پا میشید و به یکم به جلو میایید و دوباره به عقب برمیگردید دیروز که نهم فرودین بود شما به زبان خارجی حرف میزنید ادوبودبا من که میگم بچم از الان جمله ای حرف میزندخخخخخخخ خدا را شکر برای شما سو پ درست میکنیم دوست دارید و میخورید فقط حتما باید گشنه باشید  پسر گلم شما خیلی به دالی علاقه دارید بالشت برمیداریم جلوی شمادالی میکنیم بعدش شما بالشت را میگیرید و دنبال ما میگردید و غش خنده. وهنوز به لوسی خیلی علاقهدارید تبلیغ که میاد شما نگاهتان ...
10 فروردين 1393

از اول عید تا ششم عید چه گذشت با عکس

سلام مهران مامان وقت سال تحویل همگی خانه مامانم بودیم شما ده دقیقه مانده بود به سال تحویل خواب بودید که دیگه شما را بیدار کردیم امسال اولین سالی هست که شما سال تحویل پیشمان بودید اولین عیدی  را از عزیزم از تهران برای شما کارت به کارت کرده بود گرفته بودید و بعدشم مامانم و بابام که به همه ماهم عیدی دادیند شب رفتیم خانه صبح روز عید بیدار شدیم و به طرف خانه باباحاجی پدر بزرگ من و بابات رفتیم که شما از همه عیدی گرفتی همه عاشق کلاه شما بودند ان روز تا شب به ما خیلی خوش گذشت  سوم عیدم عمه بابات که از تهران امده بودند و با خانواده بابات و خانواده خودم دعوت بودند خانه ما که ان روزم روز خوبی بود و تا ساعت نزدیک ساعت دو نصف شب مردها ورق ب...
9 فروردين 1393